14 - ماجراى اصحاب فیل
چنانکه قبلاً ذكر شد، پسازآنکه یمن تحت تصرف حكومت حبشه درآمد، نجاشى شاه حبشه، اریاط را حاكم یمن كرد. یكى از فرماندهان به نام ابرهه كه همراه اریاط، یمن را فتح كرده بود بر سر ریاست با اریاط نزاع نمود، اریاط به دست طرفداران ابرهه كشته شد، و درنتیجه ابرهه حاكم یمن گردید.
ابرهه كه از متعصبین مسیحى بود، سرسختانه مردم را به آیین مسیح (ع) دعوت میکرد، و در شهر صنعاء كلیساى بسیار عظیم و بینظیرى ساخت و كوشش بسیار نمود كه مردم حتى عربها را متوجه آن كلیسا كند، و از توجه به مكه و كعبه بازدارد، و این موضوع را به پادشاه حبشه گزارش داد. از سوى دیگر قبایل مختلف عرب، نسبت به كعبه، حساسیت بیشترى نشان دادند، و روزبهروز بر زائران كعبه و رونق آن افزوده شد.
ولى ابرهه اعلام كرده بود كه حج عرب را از کعبه به كلیساى یمن برگرداند، این اعلام باعث شد كه بعضى از اعراب ناراحت شده، مخفیانه به آن كلیسا رفتند و آنجا را آلوده و ملوّث نمودند، و خبر این موضوع به گوش ابرهه رسید. ابرهه بسیار خشمگین شد و سوگند یاد كرد كه با لشگرى مجهز بهسوی مكه روانه شود و كعبه را ویران نماید.
به فرمان ابرهه، لشگرش بهسوی مكه حركت كرد، و خود در پیشاپیش لشگر همراه فرماندهان سوار بر فیل شده و با آرایش عجیب جنگى به حركت خود ادامه دادند.
یكى از رجال یمن به نام ذونفر بهعنوان دفاع از كعبه، مردم یمن را به جنگ با ابرهه فراخواند، لشگرى را مجهز كرد و به جنگ ابرهه رفتند، ولى به دست لشگر ابرهه شكست خوردند، و خود ذونفر اسیر شد، ابرهه خواست او را بكشد، او تقاضا كرد مرا زنده نگهدار كه امید است روزى وجود من باعث سودرسانى به تو گردد. ابرهه او را اعدام نكرد، بلكه دستور داد او را تحت نظر نگه دارند.
ابرهه با لشگرش به حركت ادامه داد تا به سرزمین كوه خَثعم رسید، در آنجا نُفَیل بن حبیب خثعمى با لشكرى مجهز، بهعنوان دفاع از كعبه، به جنگ ابرهه و لشگرش آمدند، درگیرى شدیدى رخ داد، لشگر نُفَیل نیز شكست خورد، و فرد نُفیل اسیر گردید، ابرهه خواست او را بكشد، او گفت: مرا نكش، تا مسیر راه را به تو نشان دهم و تو را بهوسیله پیروانم كمك نمایم. ابرهه او را آزاد كرد.
در مسیر راه باز گروههایی از عرب بهعنوان دفاع از كعبه، براى جنگ با ابرهه خداوند ارج شدند، ولى وقتى دیدند توانایى براى درگیرى با لشگر او را ندارند، عقبنشینی كردند.
به فرمان ابرهه در مسیر راه شترها و دامهای مردم مكه را كه در بیابان میچریدند، غارت نمودند، ازجمله دویست شتر حضرت عبدالمطلب (ع) جد پیامبر (ص) را غارت كرده و براى خود حركت دادند.
ابرهه همچنان باکمال غرور، همراه لشكرى مجهز به نزدیك مكه رسید، در آنجا شخصى به نام حُناطه حِمیرى را به مكه فرستاد و به او گفت: از رئیس مكه سراغ بگیر، وقتى او را یافتى به او بگو ما براى جنگ با مردم مكه نیامدهایم، هدف ما فقط ویران كردن كعبه است، هر كس به ما كارى نداشته باشد، ما نیز به او كارى نداریم، سپس رئیس مكه را نزد من بیاور.
حُناطه وارد مكه شد، از رئیس مكه سراغ گرفت، گفتند: او عبدالمطلب است، نزد عبدالمطلب رفت و پیام ابرهه را به او ابلاغ كرد.
عبدالمطلب فرمود: ما قصد جنگیدن نداریم، و توانایى براى جنگ در ما نیست، خانه كعبه خانه خدا و خلیل خدا ابراهیم (ع) است، اگر خدا خواست، از خانهاش دفاع میکند كه ما را توان جنگیدن نیست.
حُناطه گفت: همراه من بیا نزد ابرهه برویم، زیرا او به من فرمان داده كه تو را نزدش ببرم.
ملاقات و گفتگوى عبدالمطلب با ابرهه
عبدالمطلب همراه با بعضى از پسرانش با حُناطه بهسوی جایگاه ابرهه حركت كردند، وقتیکه به لشكر رسیدند، عبدالمطلب با راهنمایى شخصى به نام اُنَیس نگهبان فیها با وساطتت ذونفر بر ابرهه وارد شد.
ابرهه بسیار بر عبدالمطلب احترام كرد، از تخت خود فرود آمد و بر زمین نشست، و عبدالمطلب را با تجلیل و احترام كنارش نشاند، و توسط مترجم به او گفت: چه نیازى دارى؟
عبدالمطلب گفت: به من خبر رسیده دویست شترِ مرا غارت کردهای، دستور بده آنها را به من برگردانند.
ابرهه گفت: من وقتیکه سیماى عظیم تو را دیدم در نظرم بسیار بزرگ جلوه كردى، ولى این گفتارت تو را در نظرم كوچك نمود، آیا براى برگرداندن دویست شتر با من صحبت میکنی، و از خانه كعبه كه خانه تو و دین تو است، و من براى ویران كردن آن آمدهام هیچ سخنى نمیگویی؟!
عبدالمطلب گفت: «إِنِّى اَنَا رَبُّ الاِبِلِ، وَ إنّ لِلبَیتِ ربّاً سَیمنَعُهُ؛»
من صاحب شتر هستم، و براى خانه كعبه صاحبى است كه بهزودی از آن دفاع میکند.
ابرهه با غرور و گستاخى گفت: هیچکس نمیتواند مانع من شود و از ویران كردن كعبه توسط من جلوگیرى نماید.
عبدالمطلب گفت: هر كار میکنی بكن.
دعا و مناجات عبدالمطلب
عبدالمطلب از نزد ابرهه خارج شد و به مكه آمد، و در مكه اعلام كرد كه مردم از شهر خارج گردند و به پناه کوهها و درههاى پشت کوهها بروند، و خود را از گزند لشگر ابرهه حفظ نمایند.
آنگاه عبدالمطلب با چند نفر از قریش، كنار كعبه آمدند و به دعا و نیایش پرداختند و از درگاه خدا خواستند كه دشمنان را از آسیبرسانی به كعبه بازدارد، عبدالمطلب درحالیکه دستش بر حلقه در خانه كعبه بود، این اشعار را بهعنوان مناجات خواند:
لا هُمَّ اءنّ العَبدَ یمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع حِلالَكَ
لا یغلِبُوا بِصَلیبِهِم وَ مِحالِهِم عَدواً مِحالَك
جَرُّوا جَمِیعَ بِلادِهِم وَ الفِیلَ كَى یسبوا عِیالَكَ
لا هُمَّ اءنّ المَرءَ یمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع عِیالَكَ
وَانصُر عَلى آلِ الصَّلِیبِ وَ عابِدیهِ الیومَ آلَكَ
یعنى: خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع میکند، تو خانه و اهل خانهات را حفظ كن، هرگز مباد آن روزى كه صلیب مسیحیان و قدرتشان بر نیروهاى تو چیره شود.
آنها همه نیروهاى خود و فیل را با خود آوردهاند، تا ساكنان حرم تو را اسیر كنند.
خدایا! تو نیز از حریم خانه و خانوادهات دفاع كن و امروز ساكنان این خانه را از آل صلیب و پرستشکنندهاش یارى فرما.
سپس عبدالمطلب با جمعى از قریش به یكى از درههاى مكه رفت و در آنجا پناه گرفت، و به یكى از فرزندانش[1] دستور داد تا بالاى كوه ابوقُبیس برود، و ببیند چه خبر میشود؟! او گزارش داد.
امتناع فیل از ورود به حریم مكه
وقتیکه صبح شد ابرهه براى ورود به مكه آماده شد، فیل خود را آماده كرد، و لشكر خود را آرایش داد، نام فیلى كه ابرهه بر آن سوار بود، محمود بود. تصمیم ابرهه این بود كه كعبه را ویران كند و سپس به یمن برگردد...[2]
ولى هر كار كردند فیل حركت نكرد، بلكه خوابید، هر چه او را زدند برنخاست حتى با طبرزین بر سرش زدند كه برخیزد، برنخاست، عصاى آهنى سر كج بر پایین شكمش فرو نمودند برنخاست، سرش را بهطرف یمن نموده و او را حركت دادند بیدرنگ برخاست و بهسوی یمن دوید، روى او را بهطرف شام برگرداندند، باز بهسرعت حركت كرد، او را بهسوی مشرق روانه كردند، باز بهسرعت حركت نمود، ولى وقتى رویش را بهسوی مكه نمودند دستوپا بر زمین زد و برنخاست، و طبق بعضى از روایات، آنقدر با شمشیر بر آن فیل زدند كه قطعهقطعهاش كردند، آنگاه پرندگان رسیدند.[3]
در این هنگام كه مصادف با طلوع خورشید بود خداوند پرندگان همانند پرستو و چلچله از طرف دریاى سرخ بهسوی لشگر ابرهه روانه نمود كه همراه هر پرندهای سه سنگ هرکدام بهاندازه یك نخود بود، یكى را در منقارش و دو سنگ را در بین دو پایش نگه داشته بود. آن پرندگان سنگهای خود را بر روى لشگر ابرهه افكندند، هر سنگ به هرکسی اصابت میکرد، در دم او را به هلاكت میرسانید، بسیارى در هم آنجا[4] به هلاكت رسیدند، و عدهای گریختند و در مسیر راه براثر اصابت آن سنگها به زمین افتاده و میمردند، بهطوریکه جاده پر از لاشه مرده آنها شده بود. فریاد میزدند نُفیل بن حبیب (كه زندانى ابرهه بود) كجاست تا راه یمن را به ما نشان دهد، نُفیل وقتیکه آن وضع را دید و گفت:
این المفر و الاله الطالب | و الاشرم المغلوب لیس الغالب
به كجا مىگریزید كه راه گریزى نیست چراکه خداوند جوینده شما است، و ابرهه بین بریده، مغلوب و مفلوك شده و دیگر نشانه غلبه در او نیست.
سرانجام فلاکتبار ابرهه
سنگى از سوى آن پرندگان به بدن ابرهه اصابت كرد و او مجروح شد، اطرافیانش او را كمك كردند و از صحنه خارج ساختند، ولى زخم بدن او آنچنان تولیدمثل كرد كه جزء جزء و بندبند بدنش از او جدا میشد و به زمین میریخت، و سراسر بدنش به چرك و خون آلوده شده بود. او را با این وضع وارد صنعاء كردند (شاید زنده ماندن او تا آنوقت، براى این بود كه بیچارگى و ذلت او مایه عبرت دیگران شود) او را دیدند همانند جوجه پرنده، ضعیف و ناتوان شده با اینکه قبلاً بلندقامت و چاق بود. او همچنان در میان درد و رنج مینالید، و درحالیکه براثر سرایت زخم، سینهاش بهطرف قلبش سوراخ شده بود چشم از این جهان فروبست.
هنگامیکه پرندگان از طرف دریاى سرخ بهسوی لشگر ابرهه هجوم آوردند، حضرت عبدالله فرزند عبدالمطلب بر فراز كوه ابوقُبیس آنها را دید، نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سیاه از ناحیه دریا دیده میشود كه بهسوی سرزمین ما میآید.
عبدالمطلب خرسند شد و صدا زد: اى گروه قریش به خانههای خود بازگردید كه نصرت الهى به سراغ شما آمد.
این حادثه عجیب در همان سال تولد پیامبر اسلام (ص) رخ داد، و بهقدری مهم بود كه صداى آن در همهجا پیچید، و اعراب آن سال را عامالفیل (سال فیل) نامیدند.
پس از بعثت پیامبر (ص) خداوند این ماجرا را بهصورت فشرده با نزول سوره فیل (صد و پنجمین سوره قرآن) در مكه نازل كرد:
«أَلَمْ تَرَ كَیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ - اَلَمْ یجْعَلْ كَیدَهُمْ فِى تَضْلِیلٍ - وَ أَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیرًا أَبَابِیلَ - تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ - فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ؛»
آیا ندیدى پروردگارت با فیلسواران (لشكر ابرهه) چه كرد؟ آیا نقشه آنها را در تباهى قرار نداد؟ و بر سر آنها پرندگان را گروهگروه فرستاد، كه با سنگهای ریز سجیل (سنگى كه نه همچون گِل، سست است و نه همچون سنگ، سخت است) آنها را هدف قرار میدادند، بهطوریکه سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد.
این بود سرنوشت كسى كه نعره مغرورانهاش گوش فلك را كر كرده بود، آنچنان او و لشگرش متلاشى شدند كه در تاریخ بینظیر بود، به تعبیر قرآن مانند (عَصْف مَأكُول) (كاه خورده شده) گشتند.
چند نكته عبرتانگیز از حادثه اصحاب فیل
پیرامون ماجراى نابودى لشگر ابرهه توسط پرندگان، در احادیث اسلامى نكاتى وجود دارد كه نظر شما را به برخى از آن نكات جلب میکنیم:
1 - هنگامیکه پرندگان سنگهای خود را میافکندند، باد شدیدى برخاست كه موجب سرعت آن سنگها میشد، و درنتیجه آن سنگها با شدت به سپاه ابرهه اصابت مینمود.
2 - هرگاه سنگ بر سر آنها میخورد آن را سوراخ كرده و از پایین بدنشان خارج میگردید.[5]
3 – عبدالمطلب، عبدالله پدر پیامبر را بالای کوه ابوقبیس فرستاد، تا اخبار را گزارش دهد، عبدالله بالای کوه ابوقبیس رفت، و دید پرندگان بسیار، بخشی از آسمان را تاریک کردند، و از جانب کوه ابوقبیس به سوی کعبه آمده، هفت دور، کعبه را طواف کردند، سپس بین صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت نمودند.
عبدالله نزد پدرش عبدالمطلب آمد، و این ماجرا را گزارش داد، عبدالمطلب گفت:« ببین آن پرندگان کجا میروند؟ آنگاه به من خبر بده.»
در این هنگام عبدالله بالای کوه ابوقبیس رفت و دید آن پرندگان به سمت حبشه رهسپار شدند، این موضوع را به پدر خبر داد، عبدالمطلب برخاست و حرکت کرد و به مردم مکه چنین اعلام نمود:«به سوی محل لشگر ابرهه حرکت کنید و غنایم جنگی را از آنجا بردارید» آنها به سوی آن محل حرکت کردند، دیدند سپاهیان ابرهه همچون چوب بدبو بر زمین افتاده اند، و هر پرنده ای حامل سه سنگ است، و پس از هلاکت همه سپاه ابرهه، آن پرندگان از همان راه که آمده بودند بازگشتند و دیگر دیده نشدند.
4 - عبدالمطلب براى شكرگزارى به درگاه خدا، كنار كعبه آمد، پرده كعبه را گرفت و چنین گفت:
یا حابس الفیل بِدِى المُغَمَّسِ
حبَستَهُ كانَّهُ مُكَوَّسِ
فِى مجلِسِ تُزهَقُ فیه الاَنفُسُ
یعنى: اى خداوندى كه فیل را در محلى در طریق طائف (محل شكست لشکر ابرهه) متوقف ساختى، و آن را همچون الاغ درمانده نمودى، در آنجا كه روحها از بدنها خارج میشدند.[6]
5 - امام سجاد (ع) فرمود: حضرت ابوطالب با شمشیرش در مكه از پیامبر (ص) دفاع میکرد، روزى از آن حضرت پرسید: اى برادرزادهام آیا براى هدایت همه مردم مبعوث شدهای یا تنها براى هدایت قوم خود؟
پیامبر (ص) فرمود: هدایت همه انسانها از سفید و سیاه و عرب و عجم، فارس و روم و... مبعوث شدهام.
وقتیکه كفار قریش این سخن را شنیدند از روى تكبر و نخوت به ابوطالب گفتند: آیا به برادرزادهات نمینگری كه چه میگوید؟ سوگند به خدا اگر این سخن را مردم ایران و روم بشنوند ما را از سرزمینمان میربایند، و كعبه را ویران كرده و سنگهای آن را از جاى خود به دور میافکنند.
در مورد این سخن كه آنها (كعبه را ویران میکنند و...) سوره فیل نازل شد، و به آنها چنین پاسخ داد: اى شما كه از ماجراى لشگر ابرهه آگاهى دارید، مگر ندیدید، آنان که قصد ویران نمودن كعبه را داشتند چگونه به هلاكت رسیدند، بنابراین نگران كعبه نباشید.
6 - امام صادق(ع) در ضمن گفتارى فرمود: همه سپاه ابرهه كشته شدند، جز یك نفر، كه خداوند او را نزده نگه داشت تا اخبار هلاكت سپاه را به مردم یمن گزارش دهد، او به یمن آمد و پس از گزارش اخبار، مورد هدف یكى از آن پرندگان قرار گرفت و به هلاكت رسید.[7]
7 - داستان اصحاب الفیل، از امور قطعى تاریخ است، كه از معجزات پیامبر اسلام بوده كه از آن به ارهاص تعبیر میشود كه پیشینه و زمینهساز صدق پیامبر اسلام (ص) بود، ازاینرو وقتیکه پیامبر (ص) سوره فیل را براى مشركان خواند، هیچکس منكر حادثه فیل و شكست لشگر ابرهه نشد.
8 - بالاخره خداوند همانگونه كه با موریانه، عصاى سلیمان (ع) را شكست و مرگ او را ظاهر كرد، و با موشهای صحرایى سد عظیم قوم سبأ را سست نموده كه باعث ویرانى سد و هلاكت آن قوم مغرور گردید، با سنگهای ریز، لشگر مجهز ابرهه را تار و مار كرد، تا همه قدرتمندان و مغروران عالم بدانند كه خداوند بر همهچیز قادر است تا در برابر او عرضاندام نكنند.
در اینجا با اعتراف و تقصیر و اقرار به اینکه نمیتوانیم حق مطلب را ادا كنیم، كتاب را به پایان میرسانیم، شكر و سپاس بیحد خداوندى را كه توفیق نگارش این كتاب را مرحمت فرمود، امید آنکه سازنده و آموزنده باشد، و رهتوشهای براى مؤلف و ناشر براى سفر آخرت گردد، در اینجا با عرض پوزش به درگاه خدا عرض میکنم:
گر خطا گفتیم اصلاحش تو كن
مصلحى تو اى تو سلطان سخن
كیمیا دارى كه تبدیلش كنى
گرچه جوى خون بود نیلش كنی
اینچنین میناگریها كار توست
این چنین اكسیرها اسرار توست
اى خداى پاك و بى انباز و یار
دستگیر و جرم ما را در گذار[8]
پایان
پینوشتها
[1] . چنانکه خواهیم گفت: این پسر، عبدالله پدر پیامبر اسلام (ص) بود.
[2] . از ظاهر عبارت استفاده میشود كه تنها یك فیل بود كه ابرهه بر آن سوار میشد، و بقیه لشگرش بر اسبها و شترها سوار بودند، ولى بعضى تعداد آنها را هشت و بعضى دوازده نقل کردهاند. بنابراین بود كه لشگر ابرهه شبانه بر كعبه حمله کردند، ولى حركت نكردن فیل، آنها را معطل كرد، بهطوریکه وقت گذشت و صبح فرا رسید.
[3] . بحار، ج 15، صص 133.
[4] . كه به گفته بعضى آنجا ((وادى مُخَسَّر)) (بین منى و مشعر) بود.
[5] . مجمعالبیان، ج 10، ص 542 و 543.
[6] . همان، ص 674.
[7] . همان، ص 669 و 670 و 671.
[8] . از مولانا جلالالدین رومى در دیوان مثنوى
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی